• جمعه 2 آذر 03

 علیرضا خاکساری

أئمه ی غریب بقیع -( امشب از طبع شاعرانه ی من )

5967

پرده ی اول


امشب از طبع شاعرانه ی من
باز هم چهار پاره می جوشد
قلمم باز غیرتی شده و
خون دفتر دوباره میجوشد


به گمانم که سررسید عزاست
عطر غم بر مشام می اید
واژه ها هم مودب اند اینجا
شعر با احترام می اید


حرف دارم برای تک تک تان
حرفی از اوج مرثیه به خصوص
ولی اول بیا سری بزنیم
به حریم قشنگ شمس شموس
 

چقدر صحن های تو در تو
چقدر حجره و رواق اینجاست
همه جا غرق بارش نور است
چقدر خوشه چلچراغ اینجاست


کار خورشید میکند اینجا
گنبدی که شد از طلا زرین
عهده دار غبار روبی شد
از دو گلدسته جبرئیل امین


هفته ای هفت مرتبه زایر
خواهد آمد برای پابوسی
ظهر از سوی بست پایین و
نیمه شب از ورودی طوسی


طعم انگور دارد این بقعه
از دو صد باغ سرتر است آری
بوسه بر این ضریح عطراگین
روز و شب مستی اور است آری


باز مثل همیشه بند آمد
با تماشای این ضریح ، زبان
در طواف حرم به چششم خورد
طرح نقش و نگار فرشچیان


به فراز مناره ها بالاست
با طلوعی اگر اذان غمش
دم مغرب دوباره غوغاییست
در نماز جماعت حرمش


بَه ، چه مهمان سرای رنگینی
در صف انتظار  پیر و جوان
میبرد هوش از سرت بوی
قرمه سبزی و قیمه بادمجان


سنگ فرش حرم شهادت داد
میرسد تا فرشته از هر سو
ذره ای گرد و خاک اگر باشد
با مژه میزند فقط جارو


نه یکی نه دو تا بیا و ببین
صحن در صحن شد شفا آباد
قدس و رضوان و جامع رضوی
کوثر و انقلاب و گوهرشاد


تا حوالی گنبدش بروی
مینشیند به شانه ات پرها
نیمه شب ها به گوش می آید
بق بقو بق بقوی کفترها


از بزرگان شهر دیدم که
طالب کفش داری اش شده اند
و به تن کرده جامه ی خدمت
خادم افتخاری اش شده اند


خودمانیم بارگاه کسی
این چنین جلوتی ندیده به خود
حاضرم باز هم قسم بخورم
این حرم خلوتی ندیده به خود


پرده ی دوم


بگذرم حال هشتم شوّال
آمد از راه و باز غم دارم
در مراثی ما چه سرّی هست؟
من به دنبال کشف اسرارم


با خودت فکرکن کمی حالا
بده پاسخ به این سوال عجیب
که چرا هرکه آمد اینجا گفت :
السلام علیک امام غریب


به گمانم غریب آقایی ست
که ندارد برای خود حرمی
یا که حتی کنار تربت او
نگذارند لا اقل علمی


حرمی را سراغ دارم که
قبله گاه تمام افلاک است
ولی افسوس ساليان دراز
 چشم تا کار میکند خاک است


به گمانم که این بهشت خدا
محرم کوچه های باریک است
نه چراغی نه شمع و فانوسی
مثل شبهای تار ، تاریک است


تاکه قدری مشایعت بکند
در حرم دست مهربانی نیست
پشت دیوار می نشینی و
به سرت هیچ سایبانی نیست


من نه تنها شنیده ام دیدم
به همه زائران خبر بدهید
غربت این است در کنار بقیع
حق ندارید ناله سر بدهید


جای عطر گلاب قمصر و عود
بوی انواع کینه می اید
نگرانم از این جهت آخر
چه به روز مدینه می اید


نه بساطی برای لطمه زنی
نه دوخط روضه در شب آخر
نه وداعی به رسم سینه زنان
نه دو رکعت نماز بالا سر


چه کنم سوت و کور مانده بقیع
بی سبب نیست سینه غم بار است
به گمانم ز رونق افتاده
آه ...چشم انتظار زوار است


 پرده ی سوم


گرچه خود داغ دار این دردم
ولی از روضه ام غرض این نیست
بار دیگر بیا تامل کن
از نگاه تو بدتر از این چیست ؟


غیراز این است غصه ی من و تو
غصه ی طفل بی پلاکی هست؟
هرچه باشد بقیع پابرجاست
لااقل چهارقبر خاکی هست


ولی از روزهای دور و دراز
سهم دریای دل تلاطم شد
باز هم زخم کهنه سر وا کرد
از چه رو قبر مادرم گم شد !!؟؟


میبرم کوچه ی بنی هاشم
با دو خط شعر مرثیه همه را
ذوالفقار علی قلم بزند
قصه ی نبش قبر فاطمه را

 

شاعر : علیرضا خاکساری

  • شنبه
  • 29
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 13:14
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران