شکستن ات کمرم را شکست فاطمه جان !
علی کنار تو از پا نشست فاطمه جان !
تمام ماحصل عمرمان در این نه سال
هر انچه بافته بودم گسست فاطمه جان !
هجوم و هیزم و بی حرمتی بعید نبود
از ان جماعت اتش پرست فاطمه جان !
رفیق راه عبورم شده است نامردی
که راه را به تو در کوچه بست فاطمه جان !
نشسته بر رخ تو جای پنج انگشتش
چه ها ندیدی از آن ضرب دست فاطمه جان !
خوشا به حال علی که محبتش به دلت
نشسته است ز روز الست فاطمه جان !
کجاست هدیه ی شام زفاف مان بانو؟
بگو به گوش علی هرچه هست فاطمه جان !
بگو چکار کنم با خودت مرا ببری ؟
مدینه بی تو عذاب اور است فاطمه جان !
شاعر : علیرضا خاکساری
- شنبه
- 29
- مهر
- 1396
- ساعت
- 14:22
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
علیرضا خاکساری
ارسال دیدگاه