پس چرا گریانی
زینبم آمده ای مهمانی ، پس چرا گریانی؟
تو که احوال مرا می دانی ، پس چرا گریانی؟
بر تنِ زار یتیمان جانی ، پس چرا گریانی؟
نام عباس به لب می خوانی ، پس چرا گریانی؟
آبرو دار ره یارانی ، پس چرا گریانی؟
******
بی قراری دل فگاری کن رها ای خواهرم این خون نگاری
ای حزینه بی قرینه پیش چشمان سکینه کم نما افغان و زاری
تو که مهمان برادر شده ای
جانشین دل مادر شده ای
پرچم عشق مرا بر شانه
مثل عبّاس دلاور شده ای
غم مخور ناله مکن در برِ من
که بسوزد غم تو پیکر من
بر سر و سینه مزن جان حسین
پیش چشمان تر دختر من
زینبم آمده ای مهمانی ، پس چرا گریانی؟
******
ای انیسِ دلِ بی یار حسین
اربعین آمده دیدار حسین
شال غم از سر و رویت بگشا
بر سر تربت خونبار حسین
خواهرم صبر و شکیبایی کن
نفست گرم و مسیحایی کن
ناله و شیون و اندوه منما
فکر گلخانة زهرایی کن
ای تسلّای دل بی تابم
قوّتِ قلب همه اصحابم
بر تسلّای صغیرانم کوش
که یتیم داریه ارث بابم
زینبم آمده ای مهمانی ، پس چرا گریانی؟
******
بی قراری دل فگاری کن رها ای خواهرم این خون نگاری
ای حزینه بی قرینه پیش چشمان سکینه کم نما افغان و زاری
تو که خود سنگ صبور همه ای
مرهم قلب بنی فاطمه ای
اشک خونین مفشان از دیده
در حرمگاه علی قائمه ای
به همان حد که زدند بر سقا
نیزه و تیر و سنان از هرجا
بر تو ای دختر زهرا و علی
تازیانه زده اند بی پروا
زینبم آمده ای مهمانی ، پس چرا گریانی؟
******
دانم این درد و بلایایت را
غم پنهانی و پیدایت را
صبرکن پیشه که صبّاری تو
من بنازم دل شیدایت را
من که از رفتن خود دلشادم
بهر آزادگی ام سر دادم
مثل بابای شهیدم حیدر
بندة عشقم و عاشق زادم
سروری از غم زینب بسیار
گفته بودی بسی اما اینبار
از لب شاه شهیدان گفتی
با نگاه دگری در اشعار
زینبم آمده ای مهمانی ، پس چرا گریانی؟
******
شاعر : محمدرضا سروری
- یکشنبه
- 30
- مهر
- 1396
- ساعت
- 6:18
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه