شب گرچه روی نیزه، سرِ آفتاب بُرد
زینب به فتح شام، سپاه شهاب برد
پس درس های مادر او بی نتیجه نیست
از زخم بی حساب، نباید حساب برد
با دست بسته، خسته، غریبانه، خطبه خواند
کاخ یزید را وسط گریه، آب برد
آنسان که تیر و نیزه و تیغ از تن حسین..
آن خیزران هم از لب تشنه، ثواب برد
وقتی که چشم آل علی بر غرور اوست
نتوان که صبر از دل عُلیاجناب برد
جای مدافعان حرم ضجّه می زنیم:
ناموس مرتضی که به بزم شراب برد!؟
راضی به بغض دختر احمد نمی شویم
ما بی تفاوت، از غمتان، رد نمی شویم
شاعر : احمد بابایی
- دوشنبه
- 1
- آبان
- 1396
- ساعت
- 4:55
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
احمد بابایی
ارسال دیدگاه