• چهارشنبه 16 آبان 03

 وحید محمدی

مصائب اسارت -( رفتی و چادرِ بر روی سرم را بردند )

1304

معجرم را بردند

رفتی و چادرِ بر روی سرم را بردند

مثل گودالی که

آمدند و همه چیز پدرم را بردند

 

خیمه ها غارت شد

چادرِ سوخته ی شعله ورم را بردند

خودمان می دادیم

با کتک زیور اولاد کرم را بردند

من زمین گیرم آه

بعدِ تو بال و پرم، بال و پرم را بردند

همه جا تاریک است

به خدا سوی دو چشمان ترم را بردند

بسکه سیلی خوردم

شامیان رونق صبح و سحرم را بردند

گریه کردم بابا

بسکه فریاد کشیدند، سرم را بردند

پیش چشم عباس

سرِ بازار، همه اهلِ حرم را بردند

هی نشانم دادند

شامیان آبروی مختصرم را بردند

نیمه شب جا ماندم

آمدند و همه موهای سرم را ... بردند

معجرم را بردند ...

 

شاعر : وحید محمدی

  • دوشنبه
  • 1
  • آبان
  • 1396
  • ساعت
  • 5:2
  • نوشته شده توسط
  • ح.فیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران