در سینه آه ، آتش و... در دیده اشک ، خار
باید گریست در دل این روضه زار زار
ما با حسین آمده ، با شمر میرویم
شرمنده باد ، چرخ ستمکار روزگار
همچون اسیر خارجی و ترک و روم رفت
ذریه ی رسول خدا هم شترسوار
بر نیزه میبرند عجولانه با شتاب...
خوابیده شیرخواره ای ، آهسته نیزه دار!
از هر جهت عذاب به ما بسته است راه
پای برهنه ، خار مغیلان و شام تار
سر زخم و روی زخم و بدن زخم و میزنند ...
مرهم ز تازیانه بر این زخم بی شمار
از پشت ناقه خورده زمین دختر حسین
تاریکی شب و دل بی رحم و طفل زار
حتی برای غربت او سنگ گریه کرد
از بس که هست قصه ی این دشت گریه دار
کم کم صدای زجر که نزدیک می شود
از طفل بازمانده ی ما می بَرد قرار
گوشش هنوز زخمیِ از گوشواره بود
یک ضربه زد به روی همان زخم گوشوار
شاعر : علیرضا وفایی
- دوشنبه
- 1
- آبان
- 1396
- ساعت
- 5:17
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
علیرضا وفایی
ارسال دیدگاه