عمری است که بر عشق تو ای یار اسیرم
بر درگه لطف تو شها خوار و حقیرم
خواهم که شبی در حرمت پای ضریحت
آن قدر به لب ذکر تو گویم که بمیرم
از کودکی ام نوکر دربار تو بودم
راهم بده اِی شاه که من بر تو فقیرم
دنیای بدون تو حسین عین عذاب است
بی عشق تو مولا دگر از زندگی سیرم
در بین محبان تو من جای ندارم
ای کاش بگویی که تو را هم بپذیرم
من حُرمت نان و نمکت را نشناسم
من غافل از این نعمت و الطاف کثیرم
هر چند گنه یاد تو را برده از این دل
اما به خدا عشق تو باشد به ضمیرم
از روز ازل گریه کن داغ تو هستم
اشک غم و حزن تو عجین است به شیرم
آقا فقط این است همه آرزوی من
یک بار ضریح تو به آغوش بگیرم
مَردم به روی سنگ مزارم بنویسید
من عبد حسین هستم و او شاه و امیرم
شاعر : محمد مبشری
- دوشنبه
- 1
- آبان
- 1396
- ساعت
- 7:3
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
محمد مبشری
ارسال دیدگاه