چه سفره اي ، چه كرم خانه اي ، چه مهماني
چه ميزباني و چه روزي ِ فراواني
چه ازدحام عجيبي يقينا آقا نيست…
…گدايي درِ اين خانه كار آساني
دخيل دست كريمت شده ست ميكائيل
فقط نه اينكه تو روزي دهِ هر انساني
به رازقيّت تو ميخورم قسم كه تورا
رها نمي كنم آني و كمتر از آني
هر آينه دل من چون كوير مي خشكد
بدون لطف تويي كه جناب باراني
بيا و بر دلم امروز يك دقيقه ببار
بيا و با نَفَست بويي از بهشت بيار
من و هواي تو و شوق نوكري كردن
تو و حوالي دنيا و سروري كردن
دلم اسير تو شد ، چشم هاي معصومت
چه خوب ياد گرفته است دلبري كردن
من عادتي شده ام ، عادتي اين اطراف
من و فراز بقيعت كبوتري كردن
هميشه روزي من را تو داده اي ؛ننگ ست...
....كنار سفره ي تو ميل ديگري كردن
كريم شهر مدينه چقدر مي آيد
به دست هاي شما ذره پروري كردن
مرا كه ذره ي ناچيزتر ز ناچيزم
بيا و پرورشم ده كه دست آويزم
به غير وصله ي نعلين يا عباي تو نيست
و جز گليم پر از نور زير پاي تو نيست
كرم نما ، به من سائلت هم احسان كن
كه تكيه گاه دلم غير دست هاي تو نيست
شروع مي شوي از انتهاي آقايي
تويي كه نوكري شيعه جز براي تو نيست
كسي كه از همه در آخرت فقير تر است
همان كسي ست كه در اين سرا گداي تو نيست
چقدر بي كس و تنهاست آنكه در دنيا
هميشه با تو غريبه ست و آشناي تو نيست
مرا گداي خودت كرده اي خدا را شكر
و آشناي خودت كرده اي خدا را شكر
مسعود يوسف پور
- شنبه
- 14
- مرداد
- 1391
- ساعت
- 12:57
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه