با اشک های بی امانم گریه کردم
با چشم هایم با دهانم گریه کردم
پرسیدی از من عاشقی یا زخم خورده ؟
چیزی نیامد بر زبانم , گریه کردم
گم کرده ام چندیست آن چیزی که بودم
پرسیدی از نام و نشانم , گریه کردم ...
گفتی بیا قدری برایم درد و دل کن
میخواستم روضه بخوانم , گریه کردم
میخواستی مثل زمین دل سخت باشم
دیدم شبیه آسمانم , گریه کردم
هر کس برایت شکوه ای آورد اما
من بیش از اینها ناتوانم , گریه کردم
شاعر : حمیدرضا محسنات
- چهارشنبه
- 3
- آبان
- 1396
- ساعت
- 10:2
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
حمیدرضا محسنات
ارسال دیدگاه