بر فراز نيزه ها ديدم
بر فراز نیزه ها دیدم سرت را بارها
دیده ام در پای نیزه مادرت را بارها
زد سنان بر پهلوی اطفال تو هی با سنان
او در آورده است اشک کوثرت را بارها
پیش از این بالاتر از گل دخترت نشنیده بود
با لگد زد شمر ملعون دخترت را بارها
من بدم می آید از بَجدَل،بمیرد کاش زود
دیده ام در دست او انگشترت را بارها
عمه جانم ایستاده پای من تا پای جان
جای من این حرمله زد خواهرت را بارها
حق ندارد که بگوید هیچ کس، بس کن رباب
از زمین برداشت راس اصغرت را بارها
از عمو شرمنده بودم پس پدر زیر کتک
من صدا کردم علی اکبرت را بارها
پس غنیمت می شمارم اینکه مهمانم شدی
بوسه باران میکنم پس حنجرت را بارها
شاعر : محسن صرامی
- پنج شنبه
- 4
- آبان
- 1396
- ساعت
- 15:23
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه