ای ز ازل قالب روحانی ات
لطف و عطا و کرم مستزاد
تا ابدُالدَّهر،کرمخانه ات...
ای پسر فاطمه آباد باد
پای مرا بسته خداوند به
سلسله ی موی چلیپای تو
خواهشم این است فراوان شود
در دل من شور تو... غوغای تو
کار ندارم به خدا با کسی
دست به دامان توأم دائماً
عشرت من سوختن از عشق توست
بی سر و سامان توأم دائماً
طنطنه ی صبح و شب من تویی
در سر من شور ثنا خوانی ات
باز به پرواز درآور مرا
با نفس قدسی و رحمانی ات
ای پسر بی حرم فاطمه...!
رحمتِ رحمانِ رحیمِ کریم
کاش که یک بار شوم زائرت
راهیِ کوی تو شوم با نسیم
سید ابرار! که تنها شدی
آمده ام گریه کنان بر درت
آمده ام تا که بگیرم دمی
رخصت سینه زدن از مادرت
آمده ام زار زنم بهر تو
سوخته ی زخم زبان یا حسن!
مرثیه خوانت نشدم بی دلیل
مادر تو گفت: بخوان یا حسن
آمده ام تا که بگویم کمی
از جگر پاره ی غم پرورت
از ستم شعله، فدک، کوچه، آه
از نفس سوخته ی مادرت
آمده ام گریه کنم در غمت
اشک بده ای پسر بوتراب
سوز صدایم بده تا دم زنم
از تو و از بی کسیِ بی حساب
آه بمیرم دهنت پر شد از
لخته ی خونِ جگرت وای وای
سوختی و خاطره ای زنده شد
در نظر شعله ورت وای وای
آه بمیرم تن بی جان تو
شد هدف تیر جفا وای وای
آه بمیرم کفنت سرخ شد
پیش امام شهدا وای وای
آه ولی کرببلا یک نفر
شاهد یک صحنه ی جانسوز بود
در دل گودال، کسی تشنه لب...
اوج مصیبات همان روز بود
حمله نمودند بر آن خسته جان
نیزه به دستان همه با هروله
پیش نگاه ترِ زینب، خدا
زد به زمین زانوی خود حرمله
شاه به گودال بلا مانده بود
ذکر خدا داشت به لب یا کریم
یک نفر آمد که ببُرّد سر از...
پیکر آیینه ی ربِّ رحیم
نبض زمان از نفس افتاده بود
تیره شد از دود ستم آسمان
در وسط چرخش شمشیرها
در دل آن شور و فغان ناگهان
دید کریمی ز حرم سر رسید
داشت به لب ذکر حسن با خروش
آه از آن لحظه که در قتلگاه
خون حسین و حسن آمد به جوش
کودک تو در بغل شاه بود
حرمله خندید و کمان را گرفت
تیر به پرواز درآمد ولی
زیر گلوی پسرت جا گرفت
آه چه گویم ز کمان دارها؟
شد بدن کوفته آماج تیر
تو کفنت غرقه به خون شد ولی
کرببلا شد کفن او حصیر
شاعر : مجتبی روشن روان
- جمعه
- 5
- آبان
- 1396
- ساعت
- 17:5
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
مجتبی روشن روان
ارسال دیدگاه