یه عمره دلخوشی ندارم
برای کربلا می بارم
یه عمره وقت گریه کردن
سرم رو روی خاک می زارم
یادمه روزی که تو گودال غوغا بود
سر جسم بابام تو لشگر دعوا بود
یادمه اون روز عمه تو گودال
هی می افتاد و هی می رفت از حال
آه و واویلاه
رو شونه بار غم کشیدم
همه شنیده ها رو دیدم
شبیه خواهرم رقیه
پی سر بابام دویدم
یادمه خولی و شمر بی حیا رو
مسخره می کردن روی نی سقا رو
گریه هام عمری واسه این داغه
خواهرم افتاد از روی ناقه
آه و واویلاه
یادم نمی ره شهر شام و
صدای سوت ازدحام و
یادم نمی ره می کشیدن
با دست بسته عمه هام و
ناموس خدا رو تا بازار کشیدن
یه عده یهودی به ما می خندیدن
روی ما می ریخت خاک و خاکستر
زیر دست و پا رفت سر اکبر
آه و واویلاه
شاعر : محسن طالبی پور
- شنبه
- 6
- آبان
- 1396
- ساعت
- 10:15
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
محسن طالبی پور
ارسال دیدگاه