آمد بر تو خواهر
بعد از چهل شب وروز آمد بر تو خواهر
گر زینبت ببینی نشناسی ام برادر
قدم خمیده گشته،مویم سپید ودل خون
هر روز این چهل روز بودم غمین ومضطر
درد فراق یکسو،یکسو غم اسارت
بر قلب خواهر تو هر لحظه بوده آذر
در پیش کاروانم راس تو روی نیزه
همراهیم نموده تابنده همچو گوهر
درشام جان به لب شد غمدیده زینب تو
بی حر متی به ما شد از سوی قوم کافر
باز آمدم به اینجا جایی که کشته گشته
عباس، عون وجعفر،قاسم علی اکبر
باز آمدم به جایی کاینجا به پیش چشمم
بر گردن تو بگذاشت، شمر لعین،خنجر
خیز ای عزیز زهرا آورده ام سرت را
تا بیش از این نماند این سر جدا زپیکر
خاک مزارت ای جان بر رو و سر بریزم
تا که شفا بگیرم زین تربت معطر
شرمنده ام، رقیه،مانده به کنج ویران
بر دختر سه ساله گشته خرابه سنگر
ای کاش روی قبرت جانم زتن در آید
طاقت دگر ندارم دوریت ای برادر
شاعر : اسماعیل تقوایی
- چهارشنبه
- 10
- آبان
- 1396
- ساعت
- 18:12
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه