خواهرت آمده به بالينت
خواهرى كه خميده تر گشته
خواهرت شرم مى كند از تو
چون بدون تو زنده بر گشته
هر بلايى كه بر سرم آمد
همه اش..يك به يك..فداى سرت
آنچه كه كشت بى تو زينب را
دخترت بود و ماجراى سرت...
همه ى سعى خويش را كردم
يادگارِ تورا نگه دارم
تازيانه به جاش مى خوردم
پيش چشم تو و علمدارم
سرِ تو روى نيزه ها بود و
همسفر بود خواهرت با شمر
جرعه اى آب دخترت مى خواست
كعب نى زد به جاش او را شمر
نورِ ديده!دلم پر از حرف است
از رباب و نگاه ملتمسش
حرمله كشت بسكه مى خنديد
به رباب و به آه ملتمسش
كاش من به جاى تو بودم
تنِ من زير دست و پا مى رفت
سرِ من جاى تو جدا مى شد
سرِ من روى نيزه ها مى رفت
چِقَدَر بوى ياس مى آيد
بوى عباس مى رسد انگار
"آخ بميرم براى چشمانش"
چِقَدَر ديد روى نى آزار
شاعر : آرمان صائمی
- شنبه
- 13
- آبان
- 1396
- ساعت
- 17:5
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
آرمان صائمی
ارسال دیدگاه