برای درد دل من که بی صدا مانده
پس از تو آن که بفهمد فقط خدا مانده
اگرچه خسته ام اما هزار شکر هنوز
برای گفتن یک وا أخاه نا مانده
همین که بر سر قبرت نشسته ام یعنی
به گیسوان زمان تاری از وفا مانده
نگاه کن به کبودی چهره ها و نپرس
چرا سه سالهٔ تو در خرابه جا مانده
بناست باقی عمرم نباشی و باشم
بلا هنوز به شالودهٔ بنا مانده
به کوفه بود که اشکت به خون من غلتید
به خون تربت تو اشک های ما مانده
سکوت معجر پاره به کوفه و شام و
به کربلای تو فریاد بوریا مانده
اگر که موی سیاهی در این سپیدی هست
غریبه ای است که در بین آشنا مانده
نگو چرا بدن ما هنوز می لرزد
به گوشها اثر پای ناسزا مانده
شاعر : سید علی احمدی
- شنبه
- 13
- آبان
- 1396
- ساعت
- 17:46
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
سید علی احمدی
ارسال دیدگاه