سَرو رفتم از کنارت ... قد کمان برگشتهام
سبز رفتم مثل یک برگِ خزان برگشتهام
سوختم بی سایهی تو زیرِ نور آفتاب
باز ، حالا زیر چترِ سایبان برگشتهام
خاکِ روی قبر تو حیثیت عرشِ خداست
از زمینِ پست ، سوی آسمان برگشتهام
باز هم مثل همیشه حال زینب را بپرس
یا به چشم خود ببین که ناتوان برگشتهام
نیمهی من بودی و در نیم روزی کُشتنت
جانِ من بودی و حالا نیمه جان برگشتهام
مستندتر از منِ زینب نباشد مقتلی ...
روضهها را درک کردم روضه خوان برگشتهام
رفتی و بر پیکرم رنگِ کبودی نقش بست
بی نشان رفتم از اینجا با نشان برگشتهام
پیکرم را آب کرده داغ دوریات حسین !!
من شبیه پوستی بر استخوان برگشتهام
من که رزق آسمانها و زمین را میدهم ...
از دیارِ نذری خرما و نان برگشتهام
غیرت اللهم !! تو رفتی حُرمت من خرد شد
از میان مجلس نامحرمان برگشتهام
داغدارِ قاریِ قرآنم و بزم شراب ...
از کنارِ تشت و چوب خیزران برگشتهام
خواستم باشم امانت دار ... آخر هم نشد
من بدون دخترِ شیرین زبان برگشتهام
شاعر : رضا قاسمی
- شنبه
- 20
- آبان
- 1396
- ساعت
- 15:22
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
رضا قاسمی
ارسال دیدگاه