لحظه های آخر پیغمبر است
بی رمق افتاده بین بستر است
فاطمه دارد به بابایش نگاه
اشک می ریزد غمین ومضطر است
سخت نالان است وبیتابی کند
گرم دلداری زهرا حیدر است
جان پیغمبر بود مولا علی
مونسش در لحظه های آخراست
بر علی گوید وصیتهای خویش
بی علی راه نبوت ابتر است
ای علی،جان تو جان فاطمه
این امانت دست تو چون گوهر است
مطلبی دارم علی جان گوش کن
مطلبی که بهر تو دردآور است
فاش می بینم که بعد من علی
غاصب حق تو اینجا رهبراست
همسرت زهرا شود حامی تو
خطبه خوانان زمان را سرور است
هرچه زهرا می زند فریاد لیک
قلبها سنگ است وهر گوشی کر است
آید آنروزی که زهرا را زنند
صورتش همچون گل نیلوفر است
آید آنروزی که در بندت کنند
فاطمه افتاده در پشت در است
آید آنروزی که محسن را کشند
شرمگین از روی همسر شوهر است
آید آنروزی که بی زهرا شوی
زینبت نالان زبهر مادر است
صبر می خواهم برایت از خدا
روزگاری را که بس رنج آور است
شاعر : اسماعیل تقوایی
- دوشنبه
- 22
- آبان
- 1396
- ساعت
- 15:3
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه