شکر خدا که بر دل من کارگر شدی
مرهم شدی شراره شدی شعله ورشدی
آتش گرفتی عاقبت از سوز و آه من
تا که ز غصه های دلم با خبر شدی
دیگرزمان لحظه شماری به سر رسید
درشام بی کسی و غریبی سحر شدی
دیدی نمانده تاب و توان پریدنم
ای زهر آمدی و مرا بال وپر شدی
گفتم رها ز خاطره ها می شوم ولی
در ذهن من تداعی دیوار و در شدی
شاعر : محمدحسن بیات لو
- چهارشنبه
- 24
- آبان
- 1396
- ساعت
- 20:53
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
محمد حسن بیات لو
ارسال دیدگاه