یه گوشه خواب بودم خیلی آروم
ولی پیچید تو گوشم صداشون
نمیبردن اگه گوشوارههامو
خودم میبخشیدم به دختراشون
گذشت و گم شدم توی بیابون
آخه از قافله جا مونده بودم
یکی اومد برمگردوند بابا
ولی کاشکی همونجا مونده بودم
بد اخلاقن چقد مردای شامی
به جای قلب سنگه تووو دلاشون
با این دستای سنگینی که دارن
دلم میسوزه واسه بچه هاشون
یه جوری زد چشام تاره هنوزم
یه جوری زد قدم از درد خم موند
جای دستش یه کم بهتر شد اما
جای انگشترش رووو صورتم موند
تو روی نیزه و من روی ناقه
تو چشمات باز و من دستام بسته
چقد شکل همیم بابا نگا کن
منم مثل تو دندونام شکسته
النگوهامو تووو بازار فروختن
دیگه فرقی به حال من نداره
ولی ای کاش اینجوری نمونن
آخه مال یتیم خوردن نداره....
شاعر : حامد تجری
- پنج شنبه
- 25
- آبان
- 1396
- ساعت
- 9:12
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
حامد تجری
ارسال دیدگاه