بسکه نیزه سمت او سرباز ها انداختند
عاقبت از روی مرکب شاه را انداختند
نیزه ها قرآن حق را تکه پاره کردهاند
صفحه هایش را به زیر دست و پا انداختند
داشت از دین پیمبر حرف میزد ناگهان
سنگ را سمت دهانش بی هوا انداختند
مثل اینکه حرصشان از کشتنش خالی نشد
نعلتازه زیر سم اسبها انداختند
آنقدر با سرعت این سربازها سر میبَرند
از روی نیزه سرش را چند جا انداختند
آه دور از چشمهای غیرت الله حرم
چشمهاشان را به ناموس خدا انداختند
طفلکی خوابیده بود و با کسی کاری نداشت
دخترش را از روی ناقه چرا انداختند؟
شاعر : آرش براری
- جمعه
- 26
- آبان
- 1396
- ساعت
- 20:22
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
آرش براری
ارسال دیدگاه