به عمه هاش بگویید اکبرم رفته
پناه اهل حرم دیگر از حرم رفته
سپاه من به ابالفضل و اکبرم خوش بود
همینکه رفته علی نصف لشگرم رفته
برای آب رساندن به خیمه،تا لب رود...
یکی دو مرتبه ساقی کوثرم رفته
برای جنگ نرفته به سمت لشگر کفر
برای موعظه کردن پیمبرم رفته
خدا بخیر کند انتهای معرکه را
که اول از همه امید آخرم رفته
قدم زد و همه را یاد فاطمه انداخت
علی قدم زدنش هم به مادرم رفته
دل همه نگران است، کاش برگردد
چرا میان دل جنگ دلبرم رفته؟
زمین که خورد دویدم به سوی او اما...
جلوتر از همه دیدم که خواهرم رفته
کنار پیکر اکبر حسین را کشتند
کنار پیکر او جان ز پیکرم رفته
شاعر : آرش براری
- جمعه
- 26
- آبان
- 1396
- ساعت
- 20:33
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
آرش براری
ارسال دیدگاه