درد در صفحه ی دل پنهان است
ابر هم از غمِ من گریان است
تیرِ شیاد به قلبم بنشست
سینه ام خرد شد و لرزان است
قصه ی درد نوشتن یعنی
خواندنِ شرحِ غم و هجران است
خسته از تیغِ جفایم امٌا
در دلم  درد ولی کتمان است!
باغبان دسته گلی می چیند
این چمن خشک شد و ویران است
شرحِ این قصه اگر باز کنم
قصه اش بیشتر از دیوان است
شاعر : هستی محرابی
- شنبه
 - 11
 - آذر
 - 1396
 - ساعت
 - 9:20
 - نوشته شده توسط
 - احسان نیکخواه
 
- شاعر:
 - 
                            
هستی محرابی
 

                
                
                                
                                
                                
                                
                                
                                
    
    
    
    
                
                
ارسال دیدگاه