یک دمی از پرده برون آ، گلم
بین که چه آرام گرفته دلم
دل به تولای شما بسته ام
این همه از دورےِ تو خسته ام
با خبری از دلِ رنجورِ من
از من و از سینه ی پُر شورِ من
اے که جهان با نفست گلشن است
با تو شبِ خسته ے ما روشن است
باز نگاهِ تو مرا می کُشد
آه! ندانم به کجا می کشد
باز دلم بی تو چو مجنون گریست
از غمِ بی تابیِ خود خون گریست
کاش فراقِ تو به پایان رسد
یوسفِ ما نیز به کنعان رسد
پس تو کجایی گلِ زیبایِ من
بی تو غریب است تماشایِ من
شاعر : هستی محرابی
- یکشنبه
- 19
- آذر
- 1396
- ساعت
- 8:44
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه