ازشـرار دل من چشـم ترم مي سوزد
دل من بيشتراز زخـم سرم مي سوزد
مثل نخلي كه فتـاده است كنـاردريـا
دل گرفته شرر وچشم ترم مي سوزد
برغريبي حسين وحسن وزينب خـويش
همچنان شمع دل شعلـه ورم مي سوزد
تابه رخسارة عبـاس نگــاهـم افتـاد
ديدم ازغصه وجـودپسـرم مي سوزد
چون به زينب نگــرم يـادكنم اززهرا
گوئيا فـاطمه پيش نظـرم مي سوزد
اينقـدراشك نريزيـد عـزيــزان دلم
كه من ازآتش اين غـم جگرم مي سوزد
قدري ازبسترمن فـاصلـه گيـريدهمه
هريتيمي كـه بـود دوروبرم مي سوزد
بسته ام بار سفـرليك خــدامي دانـد
نگـرم چـون به شمابال وپرم مي سوزد
اي« وفائي» به خدا تاابديت همه شب
همچنان ماه چراغ سحـرم مي سوزد
- چهارشنبه
- 18
- مرداد
- 1391
- ساعت
- 10:49
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه