داداش حسن داری میری ما بی قراریم
تو هم بری اینجا دیگه هیچکی نداریم
جدّا وُ جدّه، باب و مادر همه رفتن
دیگه سرو رو شونه های کی بذاریم؟
حسن نرو بدونِ تو زینب می میره
حسین ازم بهونه ی تو رو می گیره
داداش حسن تو رو خدا اینجا غریبیم
تو آتیشِ دردیم و امّا بی طبیبیم
خودت که میدونی ز بغض و کینه حتی
از بوی قبرِ جدّمون هم بی نصیبیم
حسن نرو بدون تو زینب می میره
حسین ازم بهونه ی تو رو می گیره
مدینه بعدِ تو میشه دنیای ماتم
ما میمونیم و کوچه های غربت و غم
جا واسه ی همه پُرِه اِلا برای
زهرای مظلوم و علی و بچه ها کم!
حسن نرو بدونِ تو خواهر می میره
حسین ازم بهونه ی تو رو می گیره
شاعر : هستی محرابی
- یکشنبه
- 19
- آذر
- 1396
- ساعت
- 9:38
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه