نوای نی همی در نینوا ماند
به همراهِ حسین در کربلا ماند
نوای نی نگو، گو آتشِ دل
دلی که در میانِ شعله ها ماند
در آن کرببلای پُر هیاهو
نواها رفت و سوزِ نینوا ماند
غمِ آن قصه ی پُر ماجرایش
همه سر بسته در قلبِ خدا ماند
افق خون گشته در چشمانِ خورشید
زمین و آسمان غرقِ عزا ماند
اگر چه بخشی از آن بر ملا شد
ولیکن شرحِ اصلِ ماجرا ماند
خدا داند در آن صحرای خونین
چه بغضی در گلوها بی صدا ماند
هزار و چارصد سال است و اندی
سرِ خورشید دین بر نیزه ها ماند
شاعر : هستی محرابی
- سه شنبه
- 21
- آذر
- 1396
- ساعت
- 8:57
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه