رحمی کن ای پدر تو بر این اضطراب ها
آتش مزن به جانم با این شتاب ها
از وقتی آمدی دل من شور می زند
آرام باش خاطر ما دل کباب ها
بر آسمان نگاه مکن ای عزیز من
وا می کنی برای چه بغض سحاب ها ؟
امشب که قصد کرده ، که ویران کند دلم ؟
ای مرگتان رسد ، همه خانه خراب ها !
بعد از تو روزگار که روشن نمی شود
تاریک می شوند دگر آفتاب ها
امشب برای زخم تو مرهم نهم پدر
با یاد زخم سینه و آن التهاب ها
چشم تو گفت : صبر کنم که فقط همین ...
...یک بار نیست دیدن صورت خضاب ها
بعد از رسول و فاطمه حالا تو می روی
تعبیر می شوند یکایک چو خواب ها
بعد از حسن ، حسین نباشد چه می شود ؟!
من هستم و تحمل رنج و عذاب ها
من هستم و نظاره ی ی یک چوب خیزران
من هستم و شلوغی بزم شراب ها
رضا رسول زاده
- چهارشنبه
- 18
- مرداد
- 1391
- ساعت
- 11:53
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه