تا تو نیامده بودی، ایران شب بود
خورشید در کسوف و ماه در عقرب بود
چون جدٌِ غریب خود راهی شده ای
این سوی که پژمردگیِ مذهب بود
چون جدٌِ غریب خود، غریب بودی
جانِ تو برای باغ دین در تب بود
از چشمِ تو سیلِ اشکها جاری بود
در سینه غمِ فراق لب در لب بود
ای کاش چو آن جدٌِ غریبت حسین
همراهِ تو هم معصومه ی زینب بود!
شاعر : هستی محرابی
- چهارشنبه
- 22
- آذر
- 1396
- ساعت
- 16:7
- نوشته شده توسط
- احسان نیکخواه
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه