امشب شب آخر است حیدر
مرگ آمده بر در است حیدر
بنشین به کنار بستر من
این وصیت آخر است حیدر
گرییدن تو به حال زهرا
بر قلب چو آذر است حیدر
تدفین شبانه از تو خواهم
اینگونه مقدر است حیدر
جان تو وجان چار طفلم
این خواهش مادر است حیدر
ازخلق نهان نما مزارم
این قوم ستمگر است حیدر
تنهایی تو علی برایم
برسینه چو خنجر است حیدر
زخمی که به پهلویم نهادند
غرقابه ی خون، تر است حیدر
امشب به بهشت مانده بر راه
چشمان پیمبر است، حیدر
آماده زبهر سوگواریست
غمگین ومکدر است حیدر
این چادر من به زینبم ده
کو بهر تو زیور است حیدر
زهرای خودت حلال بنما
این لحظه ی آخراست حیدر
- سه شنبه
- 26
- دی
- 1396
- ساعت
- 11:47
- نوشته شده توسط
- اسماعیل تقوائی
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
جعفر صفایی