کسی که نان بیار سفرۀ فقیر می شود...
چه زودتر همیشه از بقیه سیر می شود...!
کسی که دست شسته از تمام نام و کام ها...
امیر سیر سفرۀ بخور نمیر می شود...
غریبه... پشت آن زنان که آرد می کنند و لعن...
ز اشک آن غریبه آردها خمیر می شود
صدای ذق ذق اش... به هر تنور... شعله می شود...
و پا به پای مادران بیوه پیر می شود...
برای رزق بیوگان چو چاه وقف می کند...
به رایگان به آب آوری اجیر می شود
به اشتهای روزه اش... به وصله های موزه اش..
یکی فقیر می شود... یکی اسیر می شود...
و هرکه به بهانه ای... مگر نماز خواند او...
به پاش بوسه می زند... شبیه تیر می شود...
حصیر کهنه... مرد... هم غبار از زمین بلند...
به احترام حاکمی که بر سریر می شود..
که دست گیر می شود...؟! ز دزد شهر و عِرض او...
به عشق قطع دست خود که دستگیر می شود...؟!
و لو صراط غربتش ز راه دیگران جداست
مسیح گونه با مسیحی هم مسیر می شود...
به چنگ ناصری زره... ندارد از کسی گله..
جهود هم به رخصت علی دلیر می شود...
غریب شیعه اش اگر ابوذرانه عمر کرد...
خودش... برای کفن و دفن او سفیر می شود...
نه ضرب خورد از زمان... که زخم خورده از زبان...
به بستر است و ناگهان چه زود دیر می شود
به نسخه ای حدود بیست سال قبل کربلا...
دواش... سی هزار و یک پیاله شیر می شود...
شاعر : صمصام علوی
- پنج شنبه
- 19
- مرداد
- 1391
- ساعت
- 13:13
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه