بین دیوار ودری تا که تن زهرا ماند
ناله وا ابتایش دل عالم سوزاند
برد از یاد، همه درد خودش را تا دید
دشمن دون علی اش را سوی مسجد بکشاند
با همان حال بدش خواست که مانع گردد
ضرب شلاق عدو بر سر جایش بنشاند
ناله زد فضه بیا نو گلم از دست برفت
لگدی خورد به در ریشه او راخشکاند
فضه آمد به برش، بانوی خود را تا دید
ناله زد خاک غمش بر سر وبر رو افشاند
شوهری کاش نبیند چوعلی این صحنه
بود در بند برای مددش چاره نماند
خون دل اشک شد ودر غم یارش بارید
حالت فاطمه اش چشم علی را گریاند
ننگ بر آنکه زده فاطمه را ضرب جفا
داغ این ننگ به پیشانی منحوسش ماند
- یکشنبه
- 1
- بهمن
- 1396
- ساعت
- 13:12
- نوشته شده توسط
- اسماعیل تقوائی
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه