تو نور بودی
در راه که می آمدی خوشحال بودی
روی پر جبریل روی بال بودی
مشتاق دیدار برادر بود چشمت
یعنی گرفتار برادر بود چشمت
آواز گل ها را به گوشت می کشیدی
بار ولایت را به دوشت می کشیدی
از سینه ات شوق تو را اما نینداخت
این راه طولانی تو را از پا نینداخت
شوق وصال از کندنِ جان نیست کمتر
از زهر خوردن، درد هجران نیست کمتر
گل بودی اما غنچه پژمردن ندیدی
تو آمدی اما زمین خوردن ندیدی
تو نور بودی روت را سایه نمی دید
قدر تو را دیوار همسایه نمی دید
گر چه برادر را ندیده جان سپردی
از این آرزو را عاقبت در گور بردی
گرچه نشد گیری برادر را بغل ، نه
در بستر افتادی ولی از روی تل نه
افتادی اما چادرت دور و برت بود
شکر خدا که معجرت روی سرت بود
تنگی ِ کوچه ها نشد راه عبورت
غارت نشد خلخال زنها در حضورت
در کوچه های نور پایت خسته شد ؟ نه
با ریسمانها دست و پایت بسته شد ؟ نه
- شنبه
- 7
- بهمن
- 1396
- ساعت
- 12:37
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حامد خاکی
ارسال دیدگاه