ام ابیها
مادرم را دوست میدارم ؛ شما را بیشتر
پس عزیزی مثل جانم یا نه ؛ حتی بیشتر
در میان گرد و خاک راه تو گم میشوم
هر چه بانو میتکانی چادرت را بیشتر
خرده نان سفرهی تو رزق میکائیل شد
هر چه آنها ریزتر ؛ پس روزی ما بیشتر
مثل قرآن ، کلّ القاب شما نورانیاند
در میان این همه نور اسم زهرا بیشتر
لحظههایی که به محراب نمازت میروی
خالق تو میشود گرم تماشا بیشتر
معجزات چادرت جاریست ، در شهر نبی
در میان پیروانِ دین موسی بیشتر
چادری که عرش را با ریشههایش فرش کرد
در زمین پیچید حرفِ آن ... در آنجا بیشتر
آه ، اما با تنت افتاد ، بر روی زمین
چادری که پهن شد ؛ پس میخورد پا بیشتر
هر چه شمعِ پیکر تو آب میشد بیشتر ...
آن طرف پروانهات میگشت ، تنها بیشتر
گرچه بغضت حبس میشد در گلویت روز و شب
در کنارت میشد اما بغض مولا بیشتر
آن طرف همسایهها گفتند کمتر گریه کن
این طرف کردی دعا در حق آنها بیشتر
حال تو هر روز ، میشد بدتر از یک روز قبل
میشدی امروز ، رو به قبله ؛ فردا بیشتر
- شنبه
- 7
- بهمن
- 1396
- ساعت
- 13:8
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
رضا قاسمی
ارسال دیدگاه