یا الله
استاده بود لحظه ولی آخرش گذشت
وقتی که زینب از همه ی باورش گذشت
سرزد به عمق فاجعه تا زنده بیندش
از فکر وذکر معجر خود خواهرش گذشت
لب تشنهبود و ماند و در آخر شهید شد
آب آنقدر نخورد که آب از سرش گذشت
قبل از شکستن قفس سینه گاه،،شمر
با پا ز روی چادری مادرش گذشت
لنگمحیط بوسه ی خود بود زینبش
ناگاه اسب آمد و از پیکرش گذشت
فهمید نا امید شده ساربان و آااه
انگشت راندید و ز انگشترش گذشت
شاهی که آسمان و زمین بود سائلش
خیرات گشت بین اراذل وسائلش
- شنبه
- 7
- بهمن
- 1396
- ساعت
- 14:19
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حسین واعظی
ارسال دیدگاه