زعطر سیب تو مدهوش دیدم کلِ عطاران عالم را
زپا انداخته داغِ غمِ عشقِ تو غمخواران عالم را
از ان لحظه که روی دست خود قنداقه ی شش ماهه را بردی
خدا داند بدهکار خودت کردی طلب کاران عالم را
میان قتله گاه از طرز نجوای تو دانستم که در محشر
شفاعت می کند زهرا برای تو گنه کاران عالم را
نمی گویم علی اصغر! برای دلخوشیِ مادرش! ... باران ...!
تلظی کردن اصغر خجل کرد از لبش باران عالم را
ادب بنگر وفا بنگر نخورد ابی و بر روی علم تنها
فقط یک پنجه سالم بود استاد علمداران عالم را
سرِ بشکسته از دامان شاه انداخت تا اینکه
مساوات و وفاداری بیاموزد وفاداران عالم را
به خاک و خون فتادی و به خاک و خون نشاندیَّم
به خاک و خون فتاده این چنین کِی بود عیاران عالم را
چنان خوش می روی بر نی که زینب مات روی تو به شام امد
گرفتاری چنین بخشا خداوندا گرفتاران عالم را
محسن همتی
- شنبه
- 7
- بهمن
- 1396
- ساعت
- 19:14
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محسن همتی
ارسال دیدگاه