• سه شنبه 4 دی 03

 موسی  علیمرادی

اشعار روضه حضرت زهرا(س) -(دست در دست حسن بود که بیرون آمد )

3072
12

دست در دست حسن بود که بیرون آمد  

مهر با ماه از اشراق مدینه سر زد 

سوی مسجدبه شکوه و عظمت گشت روان 

گوییا حیدر کرار رود در میدان 

 

نه به کف دشنه و نه خنجر و تیغ و علمی  

قصد کرده است کند فتح فدک را به دمی 

گام مردانه او لرزه به عالم انداخت  

گرد و خاک ره او خیبر دیگر می ساخت 

کوچه ها گرم تماشای خداوند جلال 

عرش در زیر قدمهاش رسیده به کمال 

خطبه آغاز شد و با سخنش شد محشر 

ذوالفقار اخته انگار علی در خیبر 

محضر هیبت او کوه احد زانو زد  

آسمان سجده به خاک قدم بانو زد 

بانگ زد دست از این خواب گران بردارید 

هر چه دارید همه از من و حیدر دارید 

سر این سفره اگرروزی خود را بستید 

همگی ریزخور حیدر وزهرا هستید 

گردش چرخ فلک نیز به دستان علی است  

در رگ ریشه زهرا به خدا جان علی است 

اگر از بند به بند تن من جان برود  

نگذارم که علی بی کس تنها بشود 

به رخ سرخ و پریشانی این گیسویم  

تا زمانی که نفس هست علی میگویم 

حرمت نان نمک حق علی بود علی 

غرض از باغ فدک حق علی بود علی 

آنچنان تیغ کلامش نفس از دشمن برد  

عاقبت پرچم حیدر به سر مسجد خورد 

تا شنیدند حقیقت به رهش افتادند 

با خجالت فدک فاطمه را پس دادند 

حسنش بود که تکبیرمکرر می گفت 

ون یکاد از نفس حضرت مادر می گفت 

افرین بر تو بر خطبه تو مادر من  

همه دیدند چطور امده قرآن به سخن  

دست در دست حسن بود که بیرون آمد  

بعد چندی همه دیدند که لبخندی زد 

گرچه زن بود ولی نیست چو او مرد غیور 

کوچه ها از قدمش پرشدازاحساس غرور 

ناگهان سایه یک پست به دیوار افتاد  

بند بند فلک از دست ستم شد فریاد 

تیره شد کوچه و در شهر سکوتی پیچید 

دست شب رنگ سیاهی به رخ دهر کشید 

کوچه ی تنگ و دلی سنگ خدا رحم کند  

حضرت حوریه و جنگ خدا رحم کند 

می وزید از دل کوچه خبری سرخ کبود  

دیده ای تنگ حرامی به فدک دوخته بود 

دوربر را نظری کرد نباشد خبری  

یا مباد ا که ازاین ره گذرد رهگذری 

هر چه مادر به عقب رفت عدو پیش آمد  

عاقبت تکیه به ناچار به دیواری زد 

ناگهان سایه دستی روی خورشید افتاد  

پسرش سینه سپر کرد مقابل استاد 

جگر شیر حسن داشت ولیکن افسرد 

دستی از روی سرش رد شد بر مادر خورد 

ضربه ای از دو طرف بود و خسوفی پر درد 

رحم بر بی کسی فاطمه دیوار نکرد 

آنچنان زد که فلک پر شده از ناله چنین  

همه گفتند به هم عرش خدا خورد زمین ...

  • جمعه
  • 13
  • بهمن
  • 1396
  • ساعت
  • 14:27
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران