• چهارشنبه 7 آذر 03


شعر شهادت حضرت زهرا(س) -(شب شد و مادرمان گفت: کجایی زینب؟ )

1202

کمکم کن
شب شد و مادرمان گفت: کجایی زینب؟ 

 گفت: سجاده ی من را تو بیانداز امشب 

کمکم کن که به محراب نمازم بروم 

 تا به آرامگه راز و نیازم بروم 

گفت خواب دل عشاق حرام است عزیز 

 من به سجده برسم کار تمام است عزیز 

تا به محراب بیاید دل من غوغا شد 

 چند باری وسط راه نشست و پا شد 

تا خود صبح فقط غصه ی مردم را خورد 

 آن قدر آه کشید و جگرم را آزرد 

در کنارش چقدر آیه ی قرآن خواندم 

 تا کمی خوب شود ذکر فراوان خواندم 

وسط معرکه ی خوف و رجا خوابم برد 

 وسط گریه و ما بین دعا خوابم برد 

حق، نگاهی به دعای دل غم بارم کرد 

 بوی نان آمد و این رایحه بیدارم کرد 

بسترش جمع شده مطمئنا خوب شده 

 فضه جان گریه نکن مادر من خوب شده 

شاد بودم که غم و ماتم مان می میرد 

 مادرم باز مرا در بغلش می گیرد 

تشنه ی دیدن او تشنه ی ماه رویش 

 با چه شور و شعفی باز دویدم سویش 

نظرم بر رخ رنجور و صبورش افتاد 

 بر دل خونی دستاس و تنورش افتاد 

خاک غم ریخت سرم تا که نگاهش کردم 

 دل من ریخت به هم تا که نگاهش کردم 

سرفه می کرد ولی باز خودش نان می پخت 

 شد رخش زرد ولی باز خودش نان می پخت 

چقدر در وسط دود تنش می لرزید 

 وقت برداشتن نان بدنش می لرزید 

تا که جارو بزند پا شد و بازو را بست 

 به روی دست خودش دسته ی جارو را بست 

بین جارو زدنش بازویش از کار افتاد 

 وسط کار نگاهش سوی مسمار افتاد 

گفت: ای دست مدارا کن عزیزم با من 

 گفت: باید که بشویم حسنینم را من 

آب می ریخت حسن، بی کفنش را می شست 

 آب می ریخت حسین و حسنش را می شست 

لاله ها دور و برش ریخت، خدا رحم کند 

 آب بر بال و پرش ریخت، خدا رحم کند 

بار پرواز خودش را به روی دوش گرفت 

 آخرین بار مرا مادرم آغوش گرفت 

بوسه را حضرت حنانه به گیسویم زد 

 با پر زخمی خود شانه به گیسویم زد 

رنگ از چهره ی غمگین شده ی کوثر رفت 

 با دل غم زده ی خود به سوی بستر رفت 

ناگهان ناله ی اسما همه جا را پر کرد 

 داغ جانسوز عظیمی دل ما را پر کرد 

اهل یثرب به خدا حاجت تان گشت روا 

 بعد از این وای بر احوال دل شیر خدا

  • شنبه
  • 14
  • بهمن
  • 1396
  • ساعت
  • 20:19
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران