• جمعه 31 فروردین 03


شکوه های حضرت زهرا س به پدر از دست امت جفا کار -(بابا جون دلم چقد گرفته است) -(بابا جون چقد دلم گرفته است)

591
0

السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِدِيقهً الشَّهِيدَة


بابا جون چقد دلم گرفته است
کوهِ غم تو سینه ام نهفته است
فاطمه ز بعدِ رفتنت دیگه
 حتی یه شب و  ز غم نخفته است 

میشم هر شب تو کوچه در به درت
توی روضه می شینم بالا سرت
آخه چن وقته نداری خبرم
نمیدونی چی کشیده دخترت

برا تو میگم ز آتیشِ درم
نمیدونی که چی اومد به سرم
چِقدَر تو پشتِ در هم همه بود ‌
همه دعوا رو سرِ فاطمه بود

ظالمی ما رو به کوچه میکشید
علی هم پشتِ سرِ ما می دوید
آخه اون که نتونس کاری کنه
اون فقط ناله ی ما رو می شنید

بابا جون بشنو باید بازم بگم
یه دونه از اون بلا وُ غم بگم
وقتی که آتیش زدن به خونمون
پرو بالم توی شعله سوخته بود
یه گلی داشتم هنو نشکفته بود
ولی اون شب تو شعله شکفته بود

وقتی چشمم به علی افتاده بود
از خجل سرو پائین انداخته بود
چجوری عدو  علی رو برده بود؟
سرِ او هم تیغ و تازیونه بود

هی بُلن میشد و هی زمین می خورد
بی حیا همینجوری اونو می برد
حالا بشنو قصه ی دخترِ خود
چیجوری تو کوچه ها آواره بود

چیجوری عدو اونو با خود می برد
هر قدم یه تازیونه هم می خورد
گاهی میزد با لگد به پهلویش
گاهی هر سو می کشیده گیسویش

گاهی با نیزه میزد به بازویش
غلافی به کتف و سیلی به رویش
وقتی کوچه ها منو می کشیدن
بچه ها دنبالِ من میدویدن

وقتی که کشون کشون می بُردَنم
پشت سر دیدم حسین و حسنم
دستِ خواهراشونم تو دستشون
پشتِ سر میکشیدن پیراهنم

دیدم زینبم ز پا افتاده بود
منو یادِ کربلا افتاده بود
دیدم که حسن داره زار میزنه
سرَشو داره به دیوار میزنه

حسین و دیدم به پایم میدوید
از چشای پسرم خون می چکید
یادم اومد تو گودالِ قتلگاه
عدو هم تشنه سرش و می برید

دیگه از پا افتادم بابا بیا
سیلِ غمها افتادم بابا بیا
کربلا وُ از حسین و زینبم
ذکرِ غربتِ حسین روی لبم!

#هستی_محرابی

  • یکشنبه
  • 22
  • بهمن
  • 1396
  • ساعت
  • 19:4
  • نوشته شده توسط
  • هستی محرابی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران