دست برداشت که جارو بزند بار دگر
گشت جاری به روی پیرهنش خون جگر
باز در خاطر او خاطره هایی جاری است
غم تنهایی حیدر ، غم هجران پدر
با خودش داشت مرور غم کوچه میکرد
«حیف شد حیف نشد فرصت دیدار پسر»
شاخه ها ریخت، گل یاس به آتش افتاد
در هجوم تبر و حمله ی ناگاه تبر
روی لبهاش دعایی است خدایا «عجّل»
کی شود نوبت من، نوبت دیدار و سفر
خبر آمد خبری از طرف عرش خدا
فاطمه! پیش بیا سوی خدا وقت سحر
---
خواست جارو بزند ، آه ولی حیف نشد
طاقتش نیست دگر از اثر درد کمر
ولی امروز دگر فرصت آخر باشد ...
دست برداشت که جارو بزند بار دگر
- دوشنبه
- 30
- بهمن
- 1396
- ساعت
- 11:52
- نوشته شده توسط
- وحید ولوی
- شاعر:
-
وحید ولوی
علی روشندل طرقی