• یکشنبه 2 دی 03


اشعار مناجاتی شب های قدر،(بس‌که به روی شانه‌ام کوه گنه کشیده‌ام)

5233
3

بس‌که به روی شانه‌ام کوه گنه کشیده‌ام 

 شکسته‌ام شکسته‌ام خمیـده‌ام خمیده‌ام 

نوید لطف و رحمت و عفو تو را شنیده‌ام 

 این من و این عطای تو این تو و این خطای من   خدای من خدای من  

 

 الـه من! الـه من! الـه من! الـه من! 

 نگه مکن نگه مکن بـه نامۀ سیاه من

  دود گنه به سوی تو بسته ره نگاه من 

 دست عنایت تو گر                شود گره‌گشای من   خدای من خدای من  

  رفیق من تویی تویی حبیب من تویی تویی 

 قرار من تویی تویی شکیب من تویی تویی 

 دوای من تویی تویی طبیب من تویی تویی 

 ذکر خوشت بود دوا               به درد بی‌دوای من   خدای من خدای من 

  تو خالقی تو داوری تو اعظمی تو اکبری

  تو از همـه کریم‌تـر تـو از همـه فراتری 

 گمان نمی‌کنم مرا به سوی دوزخت بری 

 مگر نه خلق کرده‌ای    بهشت را برای من   خدای من خدای من 

   به نـام تـو بـه ذکـر تـو همیشه ابتدا کنم 

 به هر نفس که می‌کشم خدا خدا خدا کنم 

 

 اگر بـری بـه دوزخـم باز تـو را صدا کنم

  رود ز نـار قهر تو                    به آسمان صدای من   خدای من خدای من 

 اگر به دام معصیت هماره مبتلا شدم

  اگر چه با معایبم اسیـر صد بلا شدم

  با همه روسیـاهی‌ام زائر کربلا شدم 

 تو خود بگو چه می‌شود         ثواب کربلای من   خدای من خدای من 

  چه می‌شود چه می‌شود مرا ز من جدا کنی

  فراری‌ام فراری‌ام خـودت مـرا صدا کنی

  مـرا بـه راه کربـلا بخـوانی و صدا کنی

  بـه درگـه اجـابتت                    همین بود دعای من   خدای من خدای من

شاعر:غلامرضاسازگار

 

  • شنبه
  • 21
  • مرداد
  • 1391
  • ساعت
  • 11:30
  • نوشته شده توسط
  • علی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران