عزیزانم همه رفتند وماندم
زاین جور زمانه خشمگینم
مرا ام البنین دیگر نخوانید
شدم تنها و ام بی بنینم
شده هرروزکارم در مدینه
بقیع آیم به خاک غم نشینم
به یاد داغهای مانده بر دل
زنم ناله به آه آتشبنم
مدینه دل بسوزان بر من زار
به یاد کربلا ام الحزینم
حسینم را سرش از تن بریدند
زبعدش با غم وماتم قرینم
جدا شد دست عباسم زپیکر
بمیرم از برای مه جبینم
بمیرم گفت آخر برحسینم
برادرجان بیا نقش زمینم
خوشا برمن پسرهایم نمودم
فدایی امیرالمومنینم
زده آتش غم زینب وجودم
شده ام المصایب همنشینم
خدا خواهم که عمر من سرآید
که داغ زینب کبری نبینم
چه دشوارست اینسان زندگانی
به کامم مرگ باشد انگبینم
بخوان مرغ اجل قدری برایم
که گردد لحظه های آخرینم
- پنج شنبه
- 10
- اسفند
- 1396
- ساعت
- 0:15
- نوشته شده توسط
- اسماعیل تقوائی
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه