چشم سامرا ریزد ستاره
جگری مسموم شد پاره پاره
آه و واویلا
عمری در حصار روح قرآن بود
یوسف زهرا کنج زندان بود
آه و واویلا
از چشم کعبه زمزم می جوشید
وقتی ظرف آب در دستش لرزید
آه و واویلا
در اوج غربت با سوز و گداز
طفلی می خواند بر پدر نماز
آه و واویلا
- پنج شنبه
- 10
- اسفند
- 1396
- ساعت
- 14:7
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
میثم مومنی نژاد
ارسال دیدگاه