باب الحوائج...
رسیدی بین آغوش رقیه در شعف باشی
رسیدی تا برای بوسه ی عمه هدف باشی
علی اکبر رسید و چون عقیق دست بابا شد
ولی تو آمدی در دست او دُرِّ نجف باشی
گرفتی خو تو با بوی عبای حضرت ساقی
تو باید مثل مروارید در قلب صدف باشی
علی حق است و حق هم باعلی من خوب می دانم
که تو معیار حق هستی اگر در هر طرف باشی
تویی که از پر جبریل پیراهن به تن داری
بنازم هیبتی مثل عمو جانت حسن داری
نوشته بر سر هر طاق و هر منبر، علی اصغر
تو هستی ساقی و خم و می و ساغر، علی اصغر
رقیه گوشه ای او را به روی پاش می گیرد
و می خواند که ای همبازی خواهر، علی اصغر
تویی که با نوازشهای پیغمبر صفا کردی
شدی در بند آغوش علی اکبر، علی اصغر
ربابه بوسه های پشت هم می زد به لبهایت
تو هستی آشنا با بوسه ی مادر، علی اصغر
ز رویت موج می زد هیبت مردانه ی حیدر
چه غوغا می کنی ای بچه شیر خانه ی حیدر
برای دیدنت چشم همه غرق تماشا شد
زمین از قطره های اشک مشتاقانه دریا شد
چه رویی دلربا داری، چه گیسویی رها داری
قیامت زودتر از موعدش انگار بر پا شد
چنان باب الحوائج می شوی کز مهر و احسانت
غلامی بر در این خانه از لطف تو آقا شد
خدا را شکر ما هم نوکر این آستان هستیم
که آقا شد هر آنکس نوکر فرزند زهرا شد
تویی که پیش پاهایت پر پروانه می ریزد
کسی بی بردن نامت ز جایش بر نمی خیزد
زمین دور سرم چرخید و شعرم را رها کردم
برای مادرت نذر عجیبی ادعا کردم
که شاید عاقبت روزی کنار این حسینیه
مکانی را به عنوان "ربابیه" بنا کردم
دلم می خواست روزی خادم صحن شما باشم
نمی دانم چرا اینگونه نذرم را ادا کردم
تویی باب الحوائج، استجابت می کنی ما را
فقط با چشم بارانی دعا کردم دعا کردم
شب عید است و ما هم نوکر آل عبا هستیم
کرامت کن که ما چشم انتظار کربلا هستیم...
- سه شنبه
- 7
- فروردین
- 1397
- ساعت
- 11:27
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
احمد ایرانی نسب
ارسال دیدگاه