• سه شنبه 15 آبان 03


اشعار شهادت حضرت مسلم(ع)،(مسلم اسیر زلف کمند شما بوَد)

1333

مسلم اسیر زلف کمند شما بوَد

در بند کوفه نه ! که به بند شما بوَد

 

این خسته جان بی رمق کوچه گرد شهر

دلخوش به یک بگو و بخند شما بوَد

 

 

دارم امیـــد کز افــق کوفــه مغربم

در ســایه سار قــد بلنــد شمــا بوَد

 

گفتم بیا بیا ، عجلــه کن به آمــدن

دل شوره ام ز شور روند شما بوَد

 

اصلاً بیا ، نیا نه به وسع دهان ماست

ما تابعیم هرچه پسند شما بوَد

 

اما ، اگر ، اگرچه مرا ذکر هر شب است

جای حسین ذکر لبم ، شور زینب است

 

گرچه تنم اسیر هزاران جراحت است

درد دل شکسته ی من بی نهایت است

 

هرچند سنگ کینه سرم را شکسته است

ممنونم از خدا سر ساقی سلامت است

 

گفتــم به باد تا که به زلفت خبر دهــد

این شهر بی ستاره نه جای اقامت است

 

هر دست و پنجه ای که گلوی مرا فشرد

خط بدون فاصله ی دست بیعت است

 

تغییر کوفه امر محــالی است ای عــزیز

کوفی هنوز هم به خدا بی مروت است

 

گرمی دست بیعتشان زود سرد شد

یعنی پسر عموی شما کوچه گرد شد

 

گر پا نهی به مرکز حیله چه می شود

تکلیف بانوان جلیله چه می شود ؟

 

نیت شدم که حرکت پروانه اي کنم

اما چگونه اینهمه پیله چه می شود ؟

 

بادی نمی وزد که خبردارتان کنــم

ای رب چاره ساز وسیله چه می شود ؟

 

آه از جگر کشیدم و گفتم به ناله وای

ای مسلم عقیل ، عقیله چه می شود ؟

 

دردی شبیه مصرع بعدی کشنده نیست

ششماهه ی عروس قبیله چه می شود ؟

 

آقا ببخش هر غزلم صد قصیده داشت

یادم نبود قافله ات نو رسیده داشت !

 

سعيد توفيقي

 

 

  • چهارشنبه
  • 25
  • مرداد
  • 1391
  • ساعت
  • 12:26
  • نوشته شده توسط
  • علی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران