فراقم با پیمبر آخر آمد
زمان هجر زهرایم سرآمد
بخورده بر سرم تیغ جهالت
که با آن خون قلبم از سر آمد
درخت عمر من خم شد به صبحی
خزان را دید، بی بار وبر آمد
سجود آخرینم بود در خون
به یادم محسن وپشت در آمد
دگر راحت شدم از جور دنیا
خوشا مرگی که بر من یاور آمد
الهی زودتر مرگم بیاید
نبینم زینب غم پرور آمد
یتیم کوفه ماند چشم بردر
که یادش بردلم چون آذر آمد
الا یا فاطمه(ص) بر دیدن تو
به فرق خونفشانش حیدر آمد
شاعر:اسماعیل تقوایی
- شنبه
- 12
- خرداد
- 1397
- ساعت
- 1:36
- نوشته شده توسط
- اسماعیل تقوائی
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه