چگونه جسم تو را تا به خیمه ها ببرم
تو تکه تکـه ای باید جــدا جدا ببرم
نشسته ام به کنار تن تو می گریم
به فکر رفته ام آخر چه سان تو را ببرم
مرا که داغ علی اکبرم زمینم زد
نمی شود که تنت را به روی پا ببرم
برای این که دگر خردتر از این نشوی
تن شکسته ات از زیر دست و پا ببرم
یتیم بودی و این ها نوازشت کــردند
به زودی این خبرت را به مجتبی ببرم
چه کار می کنی آخر به زیر پای نعل
عمــو رسیده کنــارت بیــا بیــا به برم
محمد حسن بیاتلو
- پنج شنبه
- 26
- مرداد
- 1391
- ساعت
- 11:16
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
محمد حسن بیات لو
ارسال دیدگاه