مهمان من! حال خوشی امشب نداری
بابای زینب! از چه دائم اشکباری
عمری کنار سفره ات آرام بودم
حالا کنار سفرۀ من بیقراری؟
بابا بجان مادرم آرامتر باش
هِی لقمه بر میداری و هِی میگذاری
پیش منی، اما حواست جای دیگر
انگار چشم از چشم زهرا بر نداری
بر آسمان، خیره شوی با چشم گریان
گویا که هردم مرگ را در انتظاری
کاش این نمازِ صبح را با هم بخوانیم
مسجد مرو با این هوای اضطراری
عمّامه را محکم اگر بر سر نَبندی
بر معجرم دیگر نمانَد اعتباری
امشب سرت یک ضربه خواهد خورد، اما
هجده سرِ بر نیزه در راه است، آری
محراب اگر در خون شود امشب شناور
گودال را دریای خون سازند، جاری
زخمت هزار و نهصد و پنجاه، زخم است
آیا پس از تو با حسینَت، نیست کاری؟
کوفه ز یک تیغَش هزاران نیزه بارد
تا نیزه بارانش نمانده، روزگاری
ما بار میبندیم از این شهر، اما
بر ناقۀ عریان رسد روزِ سواری
ما را چهل منزل اسیری می کشانند
بی آنکه بگذارند جای سوگواری
- دوشنبه
- 14
- خرداد
- 1397
- ساعت
- 14:24
- نوشته شده توسط
- جواد
- شاعر:
-
محمود ژولیده
ارسال دیدگاه