دوباره سهم زینب کرده غم، بیمار داری را
دل خون را، نگاه مضطرب را، بی قراری را
کسی از خانه بیرون رفته، گویا دیر هم کرده
دوباره خانه دارد می چشد چشم انتظاری را
صدایی می رسد از سجده گاه مسجد کوفه
که "نوشیدم به رب کعبه جام رستگاری را"
پدر می آید و در دست یاران دستهای او
کجا سد می کند لبخند او خون های جاری را؟!
پدر پوشانده با عمامه و دست و عبا سر را
مبادا دخترش یک دم ببیند زخم کاری را
مگو با گریه ی فرزندها: آهسته...آهسته...
که می دانند اهل خانه رسم سوگواری را
...
شب قدر است، با من ذکر یا الله و یا حیدر...
ببین آورده ام با خود هر آنچه دوست داری را
- سه شنبه
- 15
- خرداد
- 1397
- ساعت
- 11:33
- نوشته شده توسط
- جواد
- شاعر:
-
سعید تاج محمدی
ارسال دیدگاه