صدای پای کسی از بهشت میآید
خدای عاطفه و سرنوشت میآید
و عطر یاس حسینی سرشت میآید
کسی که ناحیهها را نوشت میآید
به صورتش جلوات پیمبری دارد
میان حنجرهاش صوت حیدری دارد
شب تولدش آغاز عاشقی میشد
ترانه ساز، گل سرخ رازقی میشد
نوید آمدنش صبح صادقی میشد
بخوانمش چه؟، که قرآن ناطقی میشد
به روی دوش پدر هم سخنوری میکرد
به گاهوارهاش از خلق، دلبری میکرد
رسید و از دل بابا گرفت غمها را
رسید و چشم ترش آفرید دریا را
رسید و رنگ خدا داد اهل دنیا را
رسید تا که کُند زنده یاد زهرا را
رسید و از قدمش باغها شکوفا شد
رسید و سبزترین سبزپوش زهرا شد
ستارههای بهشتی به پاش میریزد
سبد سبد گل یاس از نگاش میریزد
نگاه فاطمه از خندههاش میریزد
فرشته بال و پرش را، به راش میریزد
رسید و با قدمِ خود بهار را آورد
به دست کوچک خود ذوالفقار را آورد
ملائکه همه جمعند دور بالینش
دل از عشیره برد خندههای شیرینش
به غیر راه خدا نیست شیوهی دینش
مرام حضرت زهراست رسم آئینش
سبد سبد گل نرگس نثار پاهایش
چه ناز خواب شده در کنار بابایش
کمال مرتضوی میچکد ز رخسارش
تمام خلق زمین و زمان گرفتاری
و انبیا همه شاگرد درسِ رفتارش
هزار میثم تمار، بر سر دارش
دمیده از نفسش آهِ صورِ اسرافیل
و بالش سرش از بالهای جبرائيل
به دست حیدریاش زُهره و زهل دارد
چه قدر بر لب شیرین خود عسل دارد
صفات بارزی از رب بی بدل دارد
که جبرئیل به وصفش دو صد غزل دارد
گشود لب به سخن لا اله الا الله
محمد است رسول و علی ولی الله
عجب نگاه ملیحی به چهرهاش دارد
عسل نه، از لب او عطر یاس میبارد
به باغ فاطمه بذر بهشت میکارد
اگر که پرده ز رخسار خویش بردارد
نهیبِ آتش دوزخ که سرد میگردد
نفس به سینه گرفتار درد میگردد
اگرچه خُلقِ نکویش به مصطفی رفته
فصاحت و جبروتش به مرتضی رفته
به صبر و حلم و بلاغت به مجتبی رفته
خلاصه رفته به زهرا که تا خدا رفته
کرشمههای نگاهش دل از پدر برده
و مُهرِ سورهی کوثر به بازویش خورده
خدا صدای علی را به حنجرش بخشید
گناه حیدریون را به خاطرش بخشید
طواف کرببلا را به نوکرش بخشید
بهشت و هرچه در آن را به مادرش بخشید
صفات بارز او را فقط خدا داند
و قدرِ لعل لبش را فقط دعا داند
مقابل سخنانش سخنوران هیچند
به دلبریِ رخش خیل دلبران هیچند
به علم و حلم و وقارش پیمبران هیچند
به اوجِ بندگیاش هم، فرشتگان هیچند
که او تمامِ وجودش خدای لمیزلی است
اساس و پایهی دینش، اساس و راه علی است
خدا شفاعت ما را به دست او داده
گناهِ خلقِ بشر را که شستشو داده
به ما به خاطر او قدری آبرو داده
و تشنهایم و خدا دست او سبو داده
چه میشود که فقط در کنار من باشد
گدای او شوم و او نگار من باشد
کمی به داغ فراقش دچار کن ما را
شبی کنار خودش همجوار کن ما را
به بیقراریِ او بیقرار کن ما را
به تیر معرفت او شکار کن ما را
بگیر پرده ز رویش که مبتلا بشوم
قضا شدم به حضورش اگر، ادا بشوم
چه خوب بود نگاهش کمی به ما برسد
به ما به خاطر زهرا کمی عطا برسد
بیاید و قدمِ ما به کربلا برسد
بیاید و به حساب دو بی حیا برسد
بیاید و به دعایم کمی اثر بدهد
به این کبوتر بی بال، بال و پر بدهد
رسول و هادی و مشگل گشای عالم اوست
فرشتهای به لباس شریف آدم اوست
به سيدالشهدا، بانیِ مُحَرم اوست
کتاب مقتل علامهی مُقَرَّم اوست
قسم به فاطمه امروز سینه بیتاب است
امامِ عصر پیِ کاروان ارباب است
- شنبه
- 19
- خرداد
- 1397
- ساعت
- 10:38
- نوشته شده توسط
- جواد
- شاعر:
-
رضا باقریان
ارسال دیدگاه