آرزوی آمدنت داشتم
بذر وصال تو به دل کاشتم
آمدی ومرغ دلم پر گرفت
سوی خدا رفتنش از سر گرفت
آمدی وباب سما باز شد
بازی عشق همه آغاز شد
ماه خدا بودی ورخشان شدی
نور به تا ریکی هر جان شدی
ای رمضان ای مه خاص خدا
سخت بود ازتو بمانم جدا
با تو کمی آدم دیگر شدم
شیفته ی رسم تو دلبر شدم
داده ام اندر تو دلم شستشو
یافته ام پیش خدا آبرو
یار شفیق همه ی صائمین
کرده مرا فکر نبودت غمین
گرکه شود مان به برم یار من
رفتن تو می شود آزار من
شد برکات تو همی شاملم
گر بروی باز همان غافلم
ای زخدا برهمگان ارمغان
فکرمرا کرده وپیشم بمان
گر نبود چاره به هجران تو
ای رمضان جان من وجان تو
سال دگر باز تو راهم بده
ماه خدا،باز پناهم بده
شاعر:اسماعیل تقوایی
- سه شنبه
- 22
- خرداد
- 1397
- ساعت
- 12:14
- نوشته شده توسط
- اسماعیل تقوائی
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه